http://lahotiyan313.ParsiBlog.com | ||
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن... [ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 10:34 عصر ] [ لاهوت ]
[ نظرات () ]
کارنامهام [ پنج شنبه 91/10/28 ] [ 10:29 عصر ] [ لاهوت ]
[ نظرات () ]
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
نمیشد.”
دارد.”
[ چهارشنبه 91/10/27 ] [ 3:34 عصر ] [ لاهوت ]
[ نظرات () ]
. [ شنبه 91/10/23 ] [ 8:48 عصر ] [ لاهوت ]
[ نظرات () ]
صبوری به پای تو سر می گذارد [ دوشنبه 91/10/18 ] [ 10:57 صبح ] [ لاهوت ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |