سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://lahotiyan313.ParsiBlog.com
 
لینک دوستان

شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید

و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید

خودت بگو که مگر چند سال داری تو

جوانِ شهر، خمیدن به تو نمی آید

هزار بار نگفتم نیا به دنبالم

میان کوچه دویدن به تو نمی آید

فقط بلند مشو چونکه زود می افتی

بدون بال پریدن به تو نمی آید

تلاش کن که دو چشمی مرا نگاه کنی

چنین ندیدن و دیدن به تو نمی آید

چه خوب بود فقط گوشواره می افتاد

چه کرده اند شنیدن به تو نمی آید

تکان نخور قفس سینه ات تکان نخورد

نفس بلند کشیدن به تو نمی آید

بمان که دخترمان را خودت عروس کنی

به آرزو نرسیدن به تو نمی آید

چه با دو دست رئوفانه ات، چه با یک دست

بباف پیرهنت را، حسین منتظر است


[ پنج شنبه 92/1/22 ] [ 4:31 عصر ] [ لاهوت ] [ نظرات () ]

به چه می اندیشی؟
به زمین یا به زمان؟
به نگاهم که در آن ... هاله ی غم
چو پرستوی سیاهی ز کران تا به کران
بال گسترده در این دشت سکوت
به چه می اندیشی؟
به هم آغوشی من با غمها
یا به این رشته ی مرواریدی
که ز چشمم ریزد؟
به چه می اندیشی؟
کاش میدانستم
به چه می اندیشی؟
که نگاه تو چنین سرد و صقیل به سراپای وجودم دلسرد
خنده ات از سر زور
و کلامت همه با فکر دلم بیگانه
به چه می اندیشی؟
ازتمنای دلم بی خبری؟
من و احساس دلم دشمن سختت هستیم؟
یا تقاصیست که باید به دلت پس بدهم
بابت عاشق شدنم؟
تو به من خندیدی!
و نمی دانستی من به چه دلهره,از باغچه  همسایه سیب را دزدیدم.                            باغبان از پی من تند دو ید.
سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و سالهاست هنوز خش خش گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من در اندیشه این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت…
سیب نداشت……

 

 



[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 7:8 عصر ] [ لاهوت ] [ نظرات () ]
ببینید چطوری با ناخود آگاه ما بازی میکنند!!!!!!!!!!!
خراب کردن مسجد توسط پرندگان خشمگین..
 

به نام علی در لوگویه این بازی توجه کنید!!!!!!!!!!


بازیه کالاف دیوتی حدیثی از امام صادق(ع) که در قاب عکس کار شده است
به محل نصب تابلو دقت کنید!!!!!!!!!!!!!!!

استفاده از درب کعبه در چند نقطه ی این بازی!!!

[ شنبه 91/12/5 ] [ 9:23 عصر ] [ لاهوت ] [ نظرات () ]

 خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود

خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود

جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود

شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود

مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود

ز روزگار غریبم گشته است معلوم
شفای ما به قیامت بجز رضا نشود...


[ دوشنبه 91/11/30 ] [ 9:21 عصر ] [ لاهوت ] [ نظرات () ]

 

دیشب تو هیئت حاجی خیلی یاد شما بودم...تو این شبای عزیزاگه یاد منو دوستام بودید خیلی دعامون کنید که محتاجم.

با بچه ها قرار گذاشتیم ساعت 5حرم بی بی باشیم تا بعد زیارت بریم گلزار اول حاج خانوم و خانواده رو رسوندم فیضیه برا مراسم حاج مهدی و بعد رفتم سمت قبر آیت الله بهجت(ره)حرم شلوغ بود قرار ما سر قبر آقا بود امیر علی رو دیدم دست تکون دادم اومد پیشم خیلی طول نکشید مجتبی وحسینم اومدن اما از سینا خبری نبود خیلی منتظر موندیم وچون وقت اذان بود برا نماز حاضر شدیم تو صف نماز جماعت بودیم که سرو کله اش پیدا شد تا اومد توضیح بده نماز شروع شد و سینا خودشو توصف جاداد.بعد نماز بدون حرفی رفتیم سمت پارکینگ تاسوار ماشین شیم که مثل همیشه سینا سکوتو شکست وگفت:بجون خودم من مقصر نبودم ولی عذر میخوام.

امیر علی گفت:ایراد نداره پیش میاد دیگه.حالا بیخیال شو.

 سینا گفت: نه!!!!!!!!!!!! باید توجیهتون کنم بجون امیر خودمم خیلی ناراحتم ولی مادرینا سر خواستگار ریحانه جر وبحث داشتن موندم دعوا نشه ومادرو آروم کنم.ریحانه ام که حساس!!!!از لجش رد نکنه یارورو خوبه.

مجتبی گفت:چی شده مگه؟ما گفتیم بعد محرم یه عروسی افتادیم.

 سینا گفت :3ماهه اومدن اماآقاجون نه جواب رد میده نه مثبت انقد معطل کرد تا محرم شد بعدشم صفر . همه نظرشون مثبته مادرم داره از دستش دق میکنه.آخه از 1ماه پیش آقاجون شمشیرشو از رو بسته.

حسین گفت:بیچاره ریحانه خانوم.درکش میکنم!

سینا (با صدای زنونه) گفت :آره سخته خواهرجون... چندتا خواستگارتو اینجوری رد کرده بابات؟اون آخری یادته؟!!! همه زدیم زیر خنده.

امیر علی گفت:سینا توروخدا نخندون .خب نیست شب محرم انقد بخندیم.

حسین گفت:خیلی بی درکی .دختر نیستیم ،3ساله منتظرموقعیت خوب برای خواستگاری که هستیم.

سینا گفت:بجون داداش یادم رفته بود توام داغ داری ببخش.

بعد از سکوتی طولانی گفتم:خب حالا کم تیکه بنداز خودتم اسیر میشی... آقات چیکارمیکنه که میگی شمشیر از رو بسته؟

سینا با خنده گفت:هیچی حرف نمیزنه! اولش یه دعوای حسابی باهامون کرد ولی بعدش فقط سکوت کرد!انگار باهممون قهره.مادر میگه سکوتش برام عجیبه.

دیگه صدای سینا و بچه ها رو نمیشنییدم.فقط «سکوت»واژه ای بود که تو ذهنم غلت میخورد و بعد صدای پای قافله ای که هر لحظه نزدیکونزدیکتر میشد،ناگهان صدای قافله خاموش شد وفقط باد بود که زوزو میکرد ورمل ها را جابجامیکرد قافله ایستاد.

عجب سکوتی بر عرصه صحرا سایه افکنده است!

چه طوفانی در راه است که آرامشی این چنین را به مقدمه میطلبد؛

سکون میان دو زلزله؛آرامش قبل طوفان؛

در آن سو خیمه های دشمن است و تاچشم کار میکند اسب وسوار و سپر وخود و زره وشمشیر ...و اینهمه برای یک تن؟!!

پرسید :برادر اینجا چه صحرای هولناکی است که از آن ترس عظیمی بر دلم سایه افکنده؟!

فرمود :بدانید که که در هنگام رفتن به صفین،با پدرم امیرالمومنین ()دارد این سرزمین شدم،پدرم ساعتی خوابید ،من در کنار اونشسته بودم.ناگاه پدر مشوش از خواب پرید وبه شدت گریست..برتدرم سبب آنرا پرسید.فرمود:در خواب دیدم که در این صحرا دریایی از خون بود وحسین من در آن دریا افتاده بود و دست وپا میزد و کسی به فریاد او نمیرسید.سپس پدرم رو به من کرد وفرمود:«ای حسین چگونه خواهی بود هرگاه برتو در این زمین چنین واقعه ای رخ دهد؟» گفتم:صبر میکنم.وبه جز صبر چاره ای ندارم...خواهر مبهوت از این خاطره هول انگیز میبیند .ه امام کاروان را به آرامش دعوت میکند....

ناگهان صدای دل نشین امام کاروان راهمچون رملهای رملستان از جا میکند:«محمل ها را بر زمین گذارید.»

کاروانیان در عرصه کربلا احساس جنب وجوشی کردند.احساس کردند به زودی این سکوت وسکون سنگین را جنبش وفریادهایی محو بر هم خواهد زدو احساسشا دروغ نمیگفت....واقعه نزدیک بود..

امام(ع)بی تاب در دل صحرا قدم میزدو به آسمان نگاه میکرد وبه خود میگفت:«به خدا دروغ نیست،ای همان سرزمینی است که خدا وعده داده است»

به آسمون خیره شدم خدایا اگه زمان رو برداریم من به همون آسمونی نگاه میکنم که ارباب ....وچشمم خورد به پرچم کنار تکیه:ارباب منو دریاب ......

یه دفعه به خودم اومدمو دیدم  سینا به کاپوت ماشیم میزنه دادمیزنه: امیر حسین میخوای لهم کنی؟؟؟دوست خوب من امیر حسین ....من آرزو دارم ..مادرم آرزو داره..منو باش باخودم گفتم:فقط تو دعوام نکردی نگو میخوای منو بکمشی خبر ندارم...وهمه ترکیدیم از خنده....مجتبی گفت:خدا اهلت منه سینا خوب نیست انقد میخندی.وهمه راهی حسینیه شدیم....

                                                                     التماس دعا


[ شنبه 91/8/27 ] [ 11:0 عصر ] [ لاهوت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 59044